جشن عید نوروز مهد
روز 5 شنبه 21 اسفند دعوت داشتیم کانون سمیه برای جشنی که مهد گرفته بود. به ارمیا و ایلمان که خیلی خوش گذشت. البته از 9 صبح شروع میشد و ما 10 رفتیم. جالب بود. زیاد نتونستم عکس بگیرم. همه مامان و باباها هم اومده بودن و من و کولوچه ها هم رفتیم و دوست گلم رنا رو توی محوطه با دختر نازش نهال دیدیم و بعد با هم رفتیم داخل سالن. خاله سمانه عزیز مربی کلاس ارمیا و کسری دوست صمیمی ارمیا توی مهد منتظر بودیم تا همسری بیاد دنبالمون و بچه ها کلی بازی کردن این هم هفت سین مهد سلمونی عید کولوچه ها. ارمیا صبح با بابا رفته بود و ایلمان رو بعد از ظهر با هم بردیم ...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
8:57
آقا ایلمان کاشف
داشتم خونه رو جاروبرقی میکشیدم که دیدم ایلمان بادکنکش رو آورد و روی جارو نگه داشت و با هوای جارو برقی بادکنک که مدت زیادی بالا م.ند و بعد ارمیا وارد عمل شد و بادکنکش رو آورد. خلاصه بابایی هم به دنبالشون ازشون فیلم می گرفت. مثلا داشتم جارو می کردم. ولی کشف ایلمان جالب بود. کولوچه ها ماهی شده بودن و بابایی هم ماهیگیر خدایی کدوم بابایی انقدر خوب با بچه ش بازی میکنه. چشم نخوره. چشم حسودان کور که همش میگن این محمدم که همش داره با بچه هاش بازی میکنه. بهترین همسر دنیاست. خدا رو شکر. پیامبر همیشه با کودکان بازی می کرده. حالا همش از محمد من ایراد بگیرین. بازی ب...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
9:03
جوجه هام اومدن اداره کمک مامان
باز هم دولت زحمت کشید و لطف کرد و کمی ارزاق به ما داد و چون نمی تونستم با خودم ببرم خونه تصمیم بر این شد تا چهارشنبه شب با همسری و کولوچه هام بریم اداره و با ماشین بیاریم. به جوجه هام که خیلی خوش گذشت و می خواستن تا صبح بمونن. همکاران خوبم هم که سنگ تموم گذاشتن برشون کیک و میوه آوردن. کولوچه ها انقدر ذوق داشتن که حواسشون به خوردن نبود و بابایی همه خوراکیها رو خورد. ...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
12:01
اومدیم با کلی تاخیر
تقریبا 2 هفته پیش خواهری اومد تهران و کلی خوش گذشت. کلی با هم رفتیم خرید و بچه ها با هم بازی کردن و ... کشتی رو داشته باشین. امان از این تبلت. خدا رو شکر ارمیا و ایلمان هنوز به این موهبت انسانی نایل نشدن.ایلمان داشت لیمو امانی می خورد. علی سرش رو بلند نکرد، گفت نــــــــــــه آخه می سوزم. می خواستیم بریم بیرون و دیدم به به ایلمان رژزده به خودش رسیده. ازش که گرفتم ناراحت و گریان می گفت: من می خوام رژ بزنم. این هم یک روز پر از شیطنت تازه ایلمان رو برده بودم دستشویی و تا شلوارش رو پاش کنم، گفت سردمه و ارمیا سریع پتو برا...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
14:08